قاتی پاتی
می دونید چند روزیه که بد جوری رفتم تو کف بچگیام..... توکف اون روزایی که دوچرخه کوچولوم رو سوار میشدم و تالاپ تالاپ میخورم تو درو دیوار یا سر هرپیچی به یه نفر سواره یا پیاده برخورد میکردم ولی حالا بزرگ شدم و جای اون سواره یا پیاده ها رو گرفتم. تو کف اون روزایی که وقتی با ماشین بودیم و به خونمون نزدیک میشدیم خودم رو به خواب میزدم تا بابام منو بغل کنه وببردم تو خونه ولی حالا بعضی وقتا که راست راستکی تو ماشین خوابم میبره بابام با صدای بلند صدام میزنه تازه بعدش کلید در پارکینگ رو بهم میده میگه برو در و باز کن!!!!!! تو کف اون نقاشی های اجق وجقی که روی دیوار های اتاقم میکشیدم ولی حالا میبینم که او روز تا حالا دنیا داشته روی من نقاشی میکشیده و مزدش رو از حساب عمرم برداشت میکرده. توکف اولین تجربه ی داشتن دوست توی پیش دبستانی. توکف خواندن بابا آب داد... وای چه روزای خوبی بود فقط بازی، بازی،بازی.. یادش بخیر تاحالا توجه کردید چه دنیا ی عجیبه جَوونا بچگی هاشون رو میخواند بزرگتر ها هم جوونی هاشون رو، من که اصلا دوست ندارم بزرگ بشم!!!!!!! خلاصه کودکی کجایی که یادت بخیر
موضوع مطلب : آخرین مطالب پیوندها لوگو آمار وبلاگ بازدید امروز: 130
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 66331
|
|